جدول جو
جدول جو

معنی خون جهان - جستجوی لغت در جدول جو

خون جهان(نِ جَ)
کنایه از سرخی است، کنایه از شفق. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). کنایه از سرخی شفق است. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون رزان
تصویر خون رزان
کنایه از شراب، بخون رز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون فشان
تصویر خون فشان
خون چکان، کنایه از گریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون چکان
تصویر خون چکان
ویژگی آنچه از آن خون می چکد
فرهنگ فارسی عمید
پول یا چیز دیگر که قاتل به بازماندگان مقتول می دهد تا از گناه او درگذرند، دیه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ شُ دَ)
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) :
جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد
که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نامی است که در ابن الندیم بنقل از جهشیاری به پدر جمشید یعنی ویونگهان میدهد. معرب ویونگهان پدر جمشید. (ابن الندیم، از جهشیاری). رجوع به ویونجهان و ویونگهان شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کنایه از شراب انگوری. (برهان قاطع). خون بط. خون تاک. خون رز. خون دختر رز
لغت نامه دهخدا
(خُرْ جَ)
دهی است جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، واقع در 33هزارگزی باختر ماه نشان و 12هزارگزی راه مالرو عمومی. این دهکده کوهستانی با آب و هوای سردسیری و 816 تن سکنه می باشد. آب از قنات و رود خانه محلی و محصول آن غلات و انگور و قیسی و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
آخرت. عقبی. اخری. آجله. آجل. آخره. عاقبت. آن سرا. مقابل این جهان، دنیا، اولی، عاجله
لغت نامه دهخدا
(نِ جِ)
کنایه از لعل و یاقوت و عقیق و جز آن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خُ رَ / رِ پَ سَ)
خون چکاننده. قطره قطره فروریزندۀ خون. آنکه خون از وی چکد. (یادداشت بخط مؤلف).
- چشم خون چکان، چشم سخت گریان. (یادداشت مؤلف).
- دل خون چکان، دل سخت غمین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ کَ دَ / دِ)
خون ستاننده، حجام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ لَ)
خون فشاننده. آنکه خون افشاند. (یادداشت مؤلف). خونریزنده. خونریز:
ز بهر سیاوش بدم خون فشان
فرنگیس را جو از اینها نشان.
فردوسی.
پادشاه شرقی و تیغ جهانگیر تو هست
خون فشان چون از قراب صبح تیغ آفتاب.
سوزنی.
چون روز کشید دهرۀ عدل
شب زهرۀ خونفشان برافکند.
خاقانی.
چرخ گویی دکان قصابی است
کز سر تیغ خون فشان برخاست.
خاقانی.
آمد شد ملائکه از بهر قبض روح
چون بنگریم دیدۀ ما خونفشان شود.
سعدی.
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
چه دانستم که این دریاچه موج خون فشان دارد.
حافظ.
- چشم خونفشان، چشمی که بسیار گرید. دیدۀ خونفشان:
خیال ترک من هر شب شبیخون آورد بر من
چو جسم خستگان چشمم همه شب خونفشان دارد.
عمعق بخاری.
، خونریز. سفاک. ظالم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ / رِ یِ جَ)
ملک یا قوه ای که نضارت و طراوت جهان را دارد. (یادداشت مؤلف) : روزی فرزند بلخی... بصحرا رفته بود، سه مرد دید با هیکلی جسیم و هیبتی عظیم که بهم مناظره میکردند، یکی میگفت که خورۀ جهان بهتر، دیگری میگفت که حافظ عالم برتر، سیم می گفت که قابض ارواح مهیب تر. چون او را از دور دیدند گفتند که او را حاکم کنیم و احکام او را امتثال نماییم. چون نزدیک آمد احوال عرض دادند، جوان جواب داد که نضارت عالم و طراوت جهان دایم نباشد، زمستان از نضرت ذبول یاود و از طراوت هم چنین است از آنکه بعض از جهان خرابست، حراست حارس خرابی را مفید نیست اما جان گیر بهتر است از آنکه در اقطار عالم و هر جای جهان بر جملۀ حیوانات اوامر او نفاذ دارد هیچ حیوانی را از اذعان او اضراب ممکن نگردد. (روضهالعقول)
لغت نامه دهخدا
(خَ قِ جَ)
مردمان عالم. مردم جهان:
چو زر و گوهر باشد عزیزخلق جهان
جهان بگیرد روزی بدانش و گوهر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
روزگار و زمانه ای که مردم کریم و صاحب همت در آن نباشد. (شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
دنیا. عالم مادی. مقابل آن جهان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ جَ)
کنایه از خورشید است. (برهان) (آنندراج). عمید لومکی گوید:
فرمودبخاتون جهان از شب و از روز
دو خاتم چالاک لقب رومی و هندی.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ وِ)
نام قریتی بوده است به اصفهان. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از این جهان
تصویر این جهان
آن جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آن جهان
تصویر آن جهان
آخرت، عقبی، اخری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو جهان
تصویر دو جهان
دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آن جهان
تصویر آن جهان
((جَ))
آخرت، جهان پس از مرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خون بها
تصویر خون بها
دیه
فرهنگ واژه فارسی سره